Friday, July 24, 2009

سخنرانی خامنه ای برای لباس شخصی هایش




دوم مرداد 88

سخنرانی خامنه ای برای لباس شخصی هایش

........امروز ما که رهبر عالیقدر شما هستیم، گفتیم که همه شما را اینجا جمع کنند تا هم یک پلویی خدمت شما خورده باشیم و عیدی شما را که در دوران عید نوروز فرصت نکردیم که بدهیم، به شما تقدیم کنیم و از زحماتی که در این روزها در خیابان ها در خدمت به مردم می کشید تشکر کنیم و هم یک توضیحاتی در مورد دشمن زبون و ترفندهای او بدهیم که یکوقت شما گول دشمن زبون را نخورید. ....صبرکنید. صبر کنید. این شعار ما اهل فلان جا نیستیم که فلانی تنها بماند شعار خوبی است. طیب اله. اما خوب خاطرتان باشد که ما قرار نیست تنها بمانیم. ما به آیات عظام گفتیم که بروند برای امت عظیم حزب اله توضیح بدهند که حکومت ما یک حکومت الهی است و ما با رای کسی سر کار نیامده ایم که حالا بخواهند صحبت رفراندوم و اینجور چیزها بکنند. رفراندوم و انتخابات تا آنجایی که در مورد مجلس و غیره و رئیس جمهور باشد خوب برای ما هم باعث نوعی سرگرمی است و به این وسیله دشمن زبون را هم دست می اندازیم. اما ولی فقیه همان کسی است که امام فرمودند اگر سی میلیون نفر بگوید نه من می گویم آری. دشمن خیال کرده ما ماست یا پنیریم. نخیر. ما ولی فقیه و رهبر مستضعفین جهان هستیم....... احسنت. طیب اله. یک بار دیگر همین شعار را تکرار بفرمایید ............ ممنونم. عرض می شود که اینهایی که ریختند توی خیابان و شما را عصبانی کردند و وادارتان کردند که برای دفاع از خودتان دست به اسلحه ببرید، منظورم البته اسلحه سرد است، چون شما اجازه ندارید که دست به اسلحه گرم ببرید، بله اینها اغتشاشگر بودند و همانهایی هستند که در دوران انقلاب 1357 علیه نظام دیکتاتوری شاه، از بیرون از مرزها آمده بودند و تظاهرات کرده بودند و حالا دوباره آمده اند، و گرنه مردم ملیونی همین شما بسیجی هایی هستند که مخالف حرف ولی فقیه حرفی ندارید و والله قسم که هیچکدام از شما الان اسلحه ندارید. حالا یک تعداد محدودی، چهار پنج یا شش یا بیست و شش و شاید هم دویست و شصت نفر کشته شده اند. اولا اگر با چاقو و قمه بوده که معلوم نیست کار بسیج و لباس شخصی ها باشد. توی این مملکت بحمداله از صدقه سر جمهوری اسلامی و ولی فقیه، کلی چاقوکش و گردن کلفت تولید شده که همه شان هم کارمند ما هم نیستن و برای خودشان همینطور فی سبیل الله چاقو و قمه می کشند. این بی انصافی است که همه چاقو کشی ها را به حساب حقوق بگیران ما بگذارند. اگر هم که آن کشته شده ها گلوله خورده اند که دیگر تکلیف معلوم است. من اینجا اعلام می کنم که شما لباس شخصی ها یک گلوله هم شلیک نکرده اید. اصلا گلوله نداشته اید که شلیک کنید. آن فیلمها هم همه ساختگی هستند. البته ممکن است یک وقت یک تیر هوایی از سلاحی که در واقع سلاح سرد بوده و به علت شدت گرمای تهران یک کمی گرم شده بوده، در رفته باشد. همانطور که سردار فیروزآبادی گفتند و به دستور بنده در نامه شان خدمت امام زمان هم گزارش دادند، این در واقع بسیجی ها و لباس شخصی های مظلوم ما بودند که شهید شدند و حتی جنازه شان را هم پیدا نکردیم که برایشان ختم بگیریم. حالا اگر کسی بیاید و داوطلبانه اعتراف بکند که این جنازه ها چه شدند طبیعی است که ما استقبال می کنیم و در رسانه ها هم نشان میدهیم. البته بنده از آقای فیروزآبادی خواستم که یک مراسم یادبودی به عنوان بسیجی گمنام بگیریم و بعدها که استخوانهای این بسیجی ها پیدا شدند آنها را در دانشگاهها دفن کنند. دشمن زبون هم اگر این قسم ما را باور نمی کند لازم است یکی دو ساعت بنشیند پای این اعترافات تلویزیونی تا کاملا قانع بشود.
اما اینکه آقای رفسنجانی هم حالا صحبت از رفراندوم و آزادی دستگیر شدگان میکنه چیزی نیست جز اینکه دشمن زبون ایشان را هم گول زده است. کدام دستگیر شدگان. کسی دستگیر نشده. برخی داوطلبانه رفته اند به برخی زندانها و درخواست مصاحبه و اعترافات کرده اند. ما هم دستور دادیم اگر اینها خیلی اصرار می کنند خوب خدا را خوش نمی آید که دلشان را بسوزانید. اجازه بدهید بیایند توی زندان و اگر خودشان مایل بودند و درخواست کتبی هم دادند آنوقت یک چندتا ضربه شلاق و دست بند قپانی هم بهشان بزنید. اجر شما نزد خدا محفوظ است انشاء الله. طیب الله. فقط همین مانده که ایشان بیاید درخواست کند که همه ی زندانیان مخالف نظام الهی آزاد بشوند. واقعا که چشم امام روشن. چرا آقای رفسنجانی که ریشش یک دهم ریش من هم نیست و در جوانی روزی ده بار ریشش را تیغ میزد تا زیاد بشود، گول دشمن زبون را خورده؟ مگر همین دشمن زبون نبود که ایشان را مسخره میکرد و به ایشان می گفتند کوسه. خوب حالا چرا ایشان صحبت از دلجویی از خانواده های کشته شده های اخیر می کنه. اگر منظورشان از کشته شده ها مربوط به همین هواپیماهای توپولف و ایلوشین است که خوب این تقصیر کسی نبوده. ایشان خودشان بروند از خانواده های آنها دلجویی کنند. وگرنه کدام کشته شده؟ اگر هم منظورشان بسیجی هایی هستند که به گفته سردار فیروزآبادی مظلومانه به دست اغتشاشگران کشته شده اند که ما هنوز جنازه شان را پیدا نکرده ایم تا شناسایی شان بکنیم و نزد خانوادشان برای دلجویی برویم. ............آفرین. طیب الله. احسنت. بله. همین شعار است که وحدت را در جامعه تضمین می کند و جلوی توطئه دشمن زبون را می گیرد. همین شعار الله اکبر، فلانی رهبر، شعاری است که هم قافیه دارد و هم وزن سیاسی و ادبی دارد. این همان کلامی است که نخبگان هم باید بگویند و اگر نگویند خلاف کرده اند. البته یک شعار دیگری هم خود بنده ساخته ام که در این روزها باید داده شود. توطئه شرق و غرب افشاء باید گردد. جنازه بسیجی پیدا باید گردد......... آفرین. طیب الله. اون شعار قبلی را میتوانید باز هم تکرار کنید چون اساس نظام ماست....... آفرین. احسنت. طیب الله. شما شاهد بودید این شعاری بود که شما مردم میدادید و اغتشاش گران در مقابل شعار مرگ بر روسیه میدادند. البته یک شعارهای دیگری هم از جمله مرگ بر دیکتاتور میدادند که بنده نفهمیدم چه ربطی به این جریانات دارد. شاه دیکتاتور بود و سی سال پیش مردم ساقطش کردند. حالا دیگر شاه نداریم که شما این شعار را میدهید. شعار باید هم معنای سیاسی داشته باشد و هم از دل مردم بیاید. حالا یک شیخی که قبلا رئیس جمهور بوده گفته که باید رفراندوم بشود. رفراندوم برای چی؟ که مردم به چی رای بدهند؟ اگر منظور این است که مردم در باره صحت و قانونی بودن این انتخابات رای بدهند که ما که ولی فقیه و رهبر این نظام هستیم قبلا چندبار صحت انتخابات را تایید کردیم. خوب مگر در قانون اساسی غیر از این گفته شده؟ اصلا این خواسته درستی نیست. زیرا که ممکن است در رفراندوم یک تقلباتی صورت بگیرد و مردم ناراحت بشوند و این برای آبروی نظام ما خوب نیست. البته ما از خطر هراسی نداریم. ما سپاه داریم که کشور را امن می کند و ولی فقیه را یاری می کنند. ما شما را داریم که علیرغم اینکه لباس فرم به شما نداده ایم و شما اجبارا از پول توجیبی تان لباس شخصی می خرید و می پوشید، آنقدر شما به اسلام و اهل بیت وفادار و به ولی فقیه علاقمندید که حتی وقتی دشمن زبون را از پنجره خوابگاه دانشجویی به پائین پرتاب می کنید از ذکر نام بزرگان اهل بیت غفلت نمی کنید و فریاد یا زهرای شما به گوش همه رسید. حالا بگذارید دشمن زبون هی بگوید مرگ بر دیکتاتور. خوب بیش از این خسته تان نمی کنم. چندتا شعار بدهید و بفرمائید سر سفره.........
-------
وبلاگ نوشته های حسین پویا
http://hosseinpooya.blogspot.com/

Wednesday, July 15, 2009

دوره دوم خاطرات احمدی نژاد


خاطرات احمدی نژاد
دوره دوم رئیس جمهوری

شنبه سی خرداد 88

دیروز یک کشف مهم کردم که به نظرم، هم خیلی مهمبه و هم خیلی خوشحال کننده. بعدش فکر کردم بهتره قبل از هرکسی قضیه را به آقا خبر بدهم که در این مدت یک هفته، حسابی اعصابش خسته شده. امروز خدمت آقا رسیدم. در اطاق انتظار تعدادی از فرماندهان سپاه بودند و همگی داشتندتوی سر همدیگه می زدن. من اینهمه رای آوردم، اونوقت اینا نمی تونن چارتا تظاهرات کننده را که تازه از خارج هم آمده اند آرام کنن. شاید مجبور بشم به اونایی که به من رای دادن بگم بریزن توی خیابون تا اینا حساب کار دستشون بیاد. وارد اطاق آقا که شدم ، آقا داشتن یک کاغذی را مطالعه میکردن و آقا مجتبی هم کنارشون وایساده بودن. دوسه بار سلام دادم و سرفه کردم تا متوجه حضور من بشوند. اما انگار کاغذی که میخواندند خیلی مهم بود و متوجه من نمی شدن. شایدم نامه حضرت امام زمان بود. دمشون گرم. واقعا چقدر این آقا نامه های حضرت امام زمان را با دقت می خونن و از این نظر وجودشون برای مملکت مایه برکته. دو سه تا سرفه دیگه که کردم آقا سرشان را بالا آوردن و با همان صدای ملکوتی فرمودن:
چیه آقا محمود؟ نکنه آنفولوآنزای خوکی گرفتی که اینقد سرفه می کنی. یه دقیقه آروم بگیر.
آقا مجتبی فرمودن: بیا این چفیه آقا را بگیر و بمال به سرو کله ت. یک ساعته شفات میده. یه قلپ هم از این ته مانده چایی آقا بخور تا زودتر عرق کنی حالت خوب بشه.
دستورات آقا مجتبی را اجرا کردم. دمت گرم آقا که اگه نبودی این مملکت را مریضی ورداشته بود. معلوم نیس این اروپایی های بدبخت چه جوری با آنفولوآنزای خوکی مقابله می کنن. شاید آقا را بتونم راضی کنم که چند شیشه از ته مانده چائی شان را برای کشورهای متحدمون در اروپا و بخصوص برای روسا بفرستیم. اما الان موقعش نیس. آقا درگیر مسائل داخلی خودمان هستن. عرض کردم:
- آقا مشتلق بدین. یه کشف جدید کردم. حتما باعث خوشحالی شما میشه.
آقا مجتبی فرمودن اینقدر خودت را لوس نکن. حرفت را بزن و من عرض کردم:
-کشف جدیدم اینه که مردم انگار دیگه قضیه انتخابات یادشان رفته و انگار قبول کردن که دیگه باید به نتایج اعلام شده از طرف ما تن بدن.
آقا نگاه تعجب انگیزی به من کردن و گفتن:
- خبر خوبیه. طیب الله!! از کجا فهمیدی؟
- از اونجایی که مردم دیگه توی تظاهراتشون شعار نمیدن ....
آقا حرفم را قطع کرده و با حالت عصبانی فرمودند:
- اونهایی که توی خیابان شعار میدادند مردم نبودند.
- مردم بودن به امام زمون. آخه پاسدارا و نیروهای مخصوص خودتون اونورتر وایستاده بودن. من خودم از توی هلی کوپتر با دوربین نیگاه میکردم.
- امام زمان به کمرت بزنه احمق جان. مردم یعنی پاسدارا و نیروهای خودمان. اونهایی که شعار میدادن اوباش بودند. فهمیدی؟ همه جا همین را بگو. حالا حرفت را بزن.
حرفم را ادامه دادم: آره آقا. همون اوباش که شعار میدادن، دیگه
نمیگن که "رای ما رو پس بده" یا "رای ما رو پس بگیر". اصلا دیگه حرفی از رای نمی زنن.
آقا با تعجب فرمودن:
- خوب پس چی میگن؟
- یه شعارایی میدن که فکر میکنم به ما مربوط نشه. نه اسمی از ولی فقیه میارن و نه اسمی از رئیس جمهور. یا میگن مرگ بر دیکتاتور. یا میگن زندانی سیاسی آزاد باید گردد. یا هم میگن نترسین ما همه با هم هستین.
آقا مجتبی یک نگاهی به من کردن که حسابی ترسیدم. نفهمیدم چرا این پدر و پسر عوض مشتلق دادن، اینجوری به آدم نیگا می کنن. انگار نه انگار ما مثلا رئیس جمهوریم. بعدش آقا پرسیدن:
- ببینم پسر اینا را خودت تنهایی کشف کردی یا وزارت اطلاعات هم کمکت کرده.
عرض کردم به اون یک دست فلجتون قسم، به دو دست بریده حضرت عباس قسم اگه کسی کمکم کرده باشه. من که به شما دروغ نمیگم.
فرمودن فعلا حوصله بحث ندارم برو به کارات برس بعدا بیا کارت دارم.
اینم از شانس بد ما. فکر میکردم یه مشتلق درس و حسابی گیرم میاد. اما انگار اون نامه ای که میخوندن یه چیزایی توش نوشته بود که عصبانیشون کرده بود و گرنه حتما از این خبری که بهشون دادم خیلی خوشحال میشدن. اما از طرز حرف زدن آقا فهمیدم که حتما باید یه منظوری از این شعارا این وسط باشه که یه جوری به دولت و حکومت برمیگرده. توی راه که برمیگشتم به خودم گفتم نکنه منظور اینا از دیکتاتور یکی از فرماندهان سپاه و یا یکی از وزرای من باشه. تصمیم گرفتم از وزیر اطلاعات بخوام که در این مورد زودتر تحقیق کنه که اگر این حدس من درسه دستور بدم که شعار دهنده ها را همونجا توی خیابون حالشون را بگیرن. دوتاشون رو که توی خیابون سر ببریم بقیه حساب دستشون میاد. از همون توی ماشین با موبایلم قضیه را به وزیر اطلاعات گفتم و الکی گفتم که آقا دستور دادن که هرچه زودتر در این مورد تحقیق بشه. آخه بعضی از این وزیرا، نامردا واسه حرف من تره خورد نمی کنن و حتما باید بهشون بگم دستور آقاس و چندتا هم قسم بخورم تا باور کنن. نتیجه تحقیقات هرچی باشه یه راست میرم به آقا میگم. آخه صلاح نیس آقا ندانن که منظور تظاهرات کننده ها از شعار مرگ بر دیکتاتور کیه!!

دوشنبه اول تیر
امروز آقا بازم عصبانی بودن. روز جمعه توی نماز جمعه فرمودن کسی حق نداره بیاد بیرون تظاهرات. اما یه عده ای که احتمالا توی نماز نبودن که حرفای آقا را بشنون و معلوم نیست ولی فقیه شان کیه ریختن توی خیابونا و دوباره شهر را بهم ریختن. البته برادرا حسابشون را رسیدن ولی بازم دل آقا خنک نشده. میگن مهم اینه که مردم به حرف ولی فقیه گوش بدن وگرنه چه فایده داره که بگیریم اعدامشان کنیم. اما من هنوزم عقیده دارم صدتاشان را که با تیر بزنیم یا رگ گردنشان را جلوی بقیه بزنیم بقیه می ترسن و میرن خانه هاشون. دیشب به من فرمودن باید یک تغییرات مهمی توی دولت بدیم که شاید اوباش راضی بشن و به نتیجه انتخابات تن بدن. عرض کردم که من خودم نماد تغییرم. فرمودن خفه. عرض کردم چشم. فرمودن برو فکر کن تغییرات مورد نظرت را فردا بیار. امروز رفتم که تغییرات رو بگم. فرمودن خوب فکراتو کردی؟ عرض کردم بله آقا. خیلی تغییرات درنظر دارم. فرمودن خوب بگو. عرض کردم وزیر اطلاعات جاش خوبه. فرمانده بسیج هم جاش خوبه. اما وزیر راه رو میکنم وزیر ارشاد. وزیر کشاورزی رو میکنم وزیر راه. وزیر ارشاد رو میکنم وزیر نیرو. وزیر نیرو رو میکنم فرمانده نیروهای انتظامی و وزیر صنایع. فرمانده سپاه رو میکنم وزیر بهداشت. وزیر... آقا حرفم رو قطع کردن و فرمودن برو هرکاری میخوای بکن. خدا آخر و عاقبتمون را به خیر کنه. از این دعای آقا واقعا دلم باز شد. وقتی میخواستم از اطاقشان خارج بشم فرمودن محمودآقا بگید در تلویزیون اعلام کنن که ده ها تن از اعضای منافقین در شهرهای مختلف توسط امت حزب اله دستگیر شده اند و برای بازجویی به زندان اوین تحویل داده شده اند. چقدر از این خبر خوشحال شدم. عرض کردم اگه اجازه بدین بابت این زحمتی که امت حزب اله کشیدن به هرکدامشان یک سفر سوریه جایزه بدیم. ضمنا بازجویی این منافقین را خودم به عهده بگیرم. بازهم یکی از اون نگاههایی که بعضی وقتا به من میکنن کردن. فهمیدن فعلا باید دستورات را اجرا کنم و سوال نکنم. دمش گرم که اگه نبود تا حالا معلوم نبود چی میشد
.
------------------
وبلاگ نوشته های حسین پویا
http://hosseinpooya.blogspot.com/