هفتم فروردین 1392
نامه شیخ اکبر به "آقا"
السلام علیکم یا رهبر الکبیر دامت حرکاته (ره)
رهبر خیلی خیلی بزرگوار سلام. نمیدانم که بنده را به جا می
آورید یا نه و آیا از خاطرات دورانی که با هم گذراندیم چیزی به خاطر مبارکتان
مانده یا خیر. به قول اون خواننده هه که از دستم در رفت و اعدامش نکردم:
یادت میاد تو حوزه/ با هم نشستیم
به همدیگه قول دادیم/ جناق شکستیم
دیریم رام رام دیرام رام......
بهرحال در مقابل
رهبر عالیمقام و دانشمندی مثل سرکار که برای اداره مملکتی با این بزرگی و هفتاد
هشتاد میلیون جمعیت و چندصد میلیون هوادار و مقلد از همه رنگ در کل جهان، هزار جور
فکر و خیال و مشکلات دارید بنده به شما حق میدهم که مرا فراموش کرده باشید و وظیفه
خودم میدانم که ابتدا خودم را معرفی کنم. اما قبلش اجازه بدید بگم که چه شاهکاری
زدید از سیاست و درایت و کیاست که امسال رو به اسم سال حماسه سیاسی و حماسه
اقتصادی اسم گذاری کردید. واقعا روی دژمن را کم کردید و تمام حقه ها و نقشه هاش را
برای زیر فشار گذاشتن ما خنثی کردید. حالا دژمن زبون بره و تا روز قیامت هی بدوه و
هی تحریم کنه. اصلا فکرش را نمی کرد که با یک چنین سیاستمدار بزرگی روبرو هست که با
یک اسم گذاری تمام کلک های او را خنثی می
کنه. به به. به قول خودتان؛ آورین آورین. چه حماسه های سیاسی و اقتصادی و اختلاسی
و افتضاحی امسال راه بندازیم.
بروم سر اصل موضوع.
بنده همان شیخ اکبرم که یک زمانی از وردست های ارج و قرب دار امام بودم. ایشان
گاهی که کیفشان کوک بود و مخصوصا بعد از اون اعدامهای سال 67 بنده را با لقب اکی
جان صدا میکردند (امام خیلی دوست داشت که ادای ناصرالدین شاه را دربیاورد که به
میلجکش می گفت ملی جان) و جنابعالی هم یه کم حسودیتان می شد. همینجا بنده به جان
بچه هام و به روح امام قسم می خورم که
جنابعالی هیچ خبری در مورد اون اعدامهای سال 67 نداشتید. یعنی خبر داشتید ها، اما
مخالف بودید و می فرمودید که قتل عام ده ها هزار نفر در عرض سه ماه درست نیست ولی
اگه توی یکسال باشه ممکنه درست باشه و امام هم خوشش نیامد. فرمان از خود امام بود
و مجریانش هم توسط امام انتخاب شدند و نه بنده و نه جنابعالی هیچ نقشی در اون
اعدامها نداشتیم. قبل از اون واقعه هم که جنابعالی رئیس جمهور بودید، نمیدانم
یادتان میاد که بنده رئیس مجلس و فرمانده کل قوا و از این طور چیزا بودم یا نه؟ راستش برای خودم قدرتی داشتم و برو بیایی. معروف
شده بود که فلانی؛ یعنی بنده، یک تکه زمین از باباش بهش به ارث رسیده که ایران
افتاده توی اون یه تیکه زمین. واقعا همه کاره امام بودم. اما از بدشانسی زد و امام
مرحول شد. البته خودش نمیخواست ولی رحلت یقه شان را گرفت. صددرصد مطمئنم که
جنابعالی اصلا آرزوی رحلت امام را نداشتید چون خبر نداشتید که شما قرار است جانشین
ایشان بشوید. حالا اگه بعضی ها بگن که جنابعالی امام را رحلت کردید از روی
نادانیه. ایشان چند ماه قبلش به من گفته بود که:
"لاکن اکی جان
فکر نکن که من درخیال رفتن هستم و تو را جانشین می کنم برای خودم. تازه اگر هم
رفتنی باشم تو لازم نیه رهبر بشی. همین احمد را لاکن رهبرش کن و تو همینطور که
حالا داری از پشت اداره می کنی، ادامه باش کارت را. رهبر شدن برای اون چهره
روحانیت خوب نیه.
اما از شانس بد،
امام مرحول شد و من ماندم و شما و احمد و یه عده دیگه که همگی از ترس منافقین خواب
نداشتیم. فکر کردیم زودتر احمد را رهبر کنیم. اما ترسیدیم روش زیاد باشد و کلک همه
ما را بکند و مملکت را بدهد دست منافقین. مانده بودیم که کی رهبر بشه که یکدفعه
جنابعالی اون خواب رو دیدید. به بنده فرمودید که امام را به خواب دیدید که گفته یک
نامه پیش من داره. بنده هم توی کشوهای میزم را گشتم دیدم بله همچین نامه ای هست و امام شما را تعیین کرده و خلاصه شما رهبر شدید.
نمیدانم اینها را که میگویم یادتان می آید یانه. ولی جهت یادآوری عرض می کنم که من
همون شیخ اکبرم که با اینکه خودم خیلی دلم میخواست رهبر بشم اما شما را رهبر کردم
و بعداز رهبر شدن شما مدتها رئیس جمهور بودم. به قول اون یکی خواننده هه که اون هم
متاسفانه از دستمون در رفت و اعدامش نکردیم:
من همونم که یه روز / میخواستم رهبر بشم
میخواستم تو رهبرا/ از همه سر تر باشم
آرزو داشتم یه روز / دیگه ملا نباشم
رو سرم تاج بذارم / شاه سلطان اکبر باشم
دام دارام دیم دام دارام.............
اما خوب روزگاره دیگه. گاهی به آدم کلک می زند. شما یادت نیست
اما اونقدر قدرت داشتم که اون مهندس سحابی که جزو شورای انقلاب بود و کلی از زمان
شاه باهام دوست بود و نان و نمک خورده بودیم و آدم بدی هم نبود، وقتی دیدم داره
انتقاد می کنه و حرفای بودار میزنه یه جوری دادم انداختنش توی انفرادی و روش رو کم
کردن که شما اصلا خبردار نشدی. بیچاره بعدش که مرد دلم براش سوخت. بعدشم که دادم
حساب فروهر و بقیه نق زنا را صاف کردن. بازم بدون اطلاع شما. خوب من یه همچین
قدرتی بودم. البته این کارا به دستورجنابعالی نبود و روح لطیف جنابعالی از بیخ از
این کارهایی که من کردم بی خبر بود. سر احمده را هم دادیم زیر آب کردن بازم بدون
اطلاع شما. پول یا مفت نفت هم زیر دستم بود و هرکاری دلم میخواست میکردم. نبینید
که حالا پشم و پیلیم ریخته (منظورم ریش و پشمم نیست. اونو از همون اول هم نداشتم).
اون موقع یه عده بهم میگفتن سردار سازندگی و امیر کبیر ثانی. خودشون رو به خریت
زده بودن که چه نقشه هایی توی سرم بود. شما در همه این مدت سر مبارکت به عبادت و
رسیدگی به امور مستضعفین و بنیادشون گرم بود و اصلا به جان مادرم از این کارای
بنده خبر نداشتید. لابد برای همین هم حالا اصلا آدمی به اسم شیخ اکبر رو فراموش
کردید. شما یادت نمیاد، یک نماز جمعه هایی میخوندم و یک خطبه هایی ایراد میکردم که
بیا و ببین. شما یادتون نمیاد، امام جمعه تهران بودم. یادم میاد توی خونه با بچه ها و قوم و خویشای
نزدیک می نشستیم دور سفره شام و جلسه هیئت دولت تشکیل میدادیم و آی می خندیدیم.
بعد تصمیم میگرفتیم که نفت به کی بفروشیم و قرارداد با کی ببندیم و پولای نفت را
چطوری خرج کنیم. کلی سد ساختیم که البته بعضیاش واقعی بود. البته بی خیال اینکه
بعدش مثلا دریاچه ارومیه خشک میشه یا نمیشه. یادم میاد که یه دفه به فکرم افتاد که
آب دریای خزر رو با کانال از زیر کوه البرز بیاریم توی کویر و اونجا رو دریا کنیم.
(البته طرحش مال یکی از بچه ها بود ولی خوب من به اسم خودم مطرحش کردم). چه دریایی
میشدها. اما این پوتین نامرد نمک به حروم روسی که اونهمه دادیم خورد، تا از طرح من
خبر دار شدن نمیدونم با چه کلکی داد کف دریای خزر رو سواخ کردن و کلی آبای دریای
خزر رفت پائین. تا ما به خودمون بجنبیم و غواصای بسیج را بفرستیم که درستش کنن، آب
دریا اونقدر رفت پائین که دیگه نمیشد با
کانال بردش توی کویر. خلاصه کلی از این کارا کردم. البته شما یادت نیست ولی خوب
فکر میکردم که دیگه همه چی روبراهه و میتونم شاه بشم. اما اشتباه میکردم. من به
اندازه شما لیاقت شاه شدن را نداشتم. اونوقت تازه فهمیدم که امام چه کار خوبی کرد
که اون نامه را نوشت و توی کشوی میز من گذاشت و شما رهبر شدید. آخه اگر من رهبر
شده بودم حالا دیکتاتور شده بودم و آبروی روحانیت و اسلام را برده بودم. اما باور
بفرمائید که رفتار دموکراتیک شما در این مدت باعث شد که رویم حسابی کم بشود. اگر
چه که مطمئن هستم که توهین ها و تحقیرهایی
که از ناحیه کسانی مثل احمدی و دار و دسته اش نثار بنده و خانواده شده، هیچ ربطی
به شما ندارد، اما باور بفرمائید که بنده دیگه رویم کم شده و قول میدم اگر اجازه
بدید که دوباره رئیس جمهور بشم برای شما گربه رقصانی نکنم. اگر شما گماشته و یا
تدارکاتچی میخواهید خوب بنده هستم چرا به سراغ غریبه ها و عوضی ها میروید. من
میدانم که شما در نزد خداوند متعال خیلی ارج و قرب دارید. اون دفعه دعا فرمودید و
این احمدی نمک نشناس از صندوق در آمد. استدعای این بنده کمترین این است که ایندفعه
دعا کنید شاید اسم بنده از صندوق دربیاد و دوباره به کارهای سازندگی بپردازم. شعار
بنده حالا اینه که ای رهبر آزاده / اکبر شده آماده. شما بزرگوارانه فرمودید که فقط
یک رای دارید. البته خوشبختانه بقیه ملت همان یک رای را هم ندارند و بنده حاضرم
همه دارائیم را بدهم و همان یک رای را به بنده بدهید.
دوست سابق و کوچیک فعلی شما. اکبر هاشمی